هچل (ویژه احمق‌ها)


من به عنوان یه آدم ضدجواد، معمولا چت نمی‌کنم. همیشه  چراغم خاموشه. ولی خب گاهی پیش میاد. یعنی یه نفر می‌خواد برام آف بذاره ، من یا از رو حواس پرتی یا کم طاقتی جواب می‌دم و می‌افتم تو هچل!
احمقانه‌ست ها... ولی من واقعا بلد نیستم خدافظی کنم! در ضمن دلم هم نمی‌خواد که طرف فکر کنه زیگیل شده‌م، بخصوص که معمولا حرفی هم برای  گفتن ندارم...

می‌دونی چی می‌گم؟ به هر حال من نمی‌تونم بیشتر از این توضیح بدم. همینه که هست...

دیشب همین طور که داشتم به «س» ریاضی یاد می دادم، نخودچی کشمش تناول می کردم. یه تیکه از ته آخرین کشمش رو کندم انداختم توی پیرهن «س». گفت:«اه! حواسمو پرت نکن! چی بود؟»

گفتم «یه چیز خیلی حال به هم زن!» با نگرانی زیر لباسش شروع کرد به گشتن. بالاخره پیداش کرد. با دو تا انگشت آوردش بیرون و نگاش کرد و یه دفعه پرتش کرد رو زمین. قیافه ش یه جوری شده بود. با صدایی که انگار می کرزید  گفت: «خیلی بی شعوری.» و پا شد رفت.

تا یک ساعت می خندیدم... ولی مامان گفت اصلا بامزه نیستم.

میگه بچه که بود ، آرزو می کرد وقتی بزرگ شد «آدم معروفی» بشه. بعدتر ، دلش می خواست وقتی بزرگ شد «آدم مؤثری» بشه...

حالا که _ تقریبا _ بزرگ شده ، آرزو می کنه  زندگیش معنی داشته باشه.